خدایی کن مادر خوب

 
نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش.

که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند.

هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو.

با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو.

به هیچ کس امید نمی بندد جز تو.

به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو.

فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است.

اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟

اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟

اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟

و تو...

که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟

می شود کنارش نباشی و نمانی؟

آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی!

تجربه ی خدا بودن، اله بودن، تمام امید و پناه کسی بودن، همه کسِ کسی بودن، تجربه ی سخت و شیرینی است.

می فهمد آدم که برای خدا بودن، به چه مایه از هستی و حیات و قدرت و علم و تمام آنچه را که می طلبد، احتیاج دارد.

خدایی کن؛ مادر خوب

ولی چقـــــــــــــــــــــــــــــدر درد ناک است که عمر خدایی کردنم به چشم بر هم زدنی در گذر است پسرم خیلِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِـــــــــــــــــــــــــــی سریعتر از اونچه فکرش رو میکردم روزها میگذرند و تو هر روز وابستگی ات به من کمتر میشود روزها بابت سریع بزرگ شدنت اشک میریزم و خیلی ها فقط بهم میخندند بی آنکه بدانند هراسم از چیست!!!

روزها میگذرند و میآید روزی که تو دیگر از سینه ام شیر نخواهی خورد

میآید روزی که دیگر در آغوشم نخواهی خفت

میآید روزی که دیگر دست من رو نخواهی گرفت و.....

دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم از الان تنگ همین روزهاست....هراسم از همین چیزهاست.....