روزی که فهمیدم هستی
فکر کنم ۱۱ بهمن ماه بود
قرار نبود که باشی همینجوری بیرون بودم یه بیبی چک خریدم و اومدم خونه امتحان کردم دیدم دو خط شد باورم نمیشد آخه نباید اینجوری میشد ولی شده بود و من که یه تجربه تلخ داشتم زیادم خوشحال نشدم چون میترسیدم مثل اون دفعه بشه ساعت حدود ۱۲ ظهر بود و سریع و بدون معطلی آژانس گرفتم و رفتم آزمایشگاه بدون اینکه به مهدی بگم .مسئول آزمایشگاه گفت اگه میخوای زودتر جواب بگیری ساعت ۲ زنگ بزن تلفنی بت جواب میدم منم دل تو دلم نبود حالا خوشبختانه یا بدبختانه همون روز مهدی ظهر مغازه مونده بود و کارگر داشت و نبود که استرس منو ببینه منم چیزی بش نگفتم ۲ زنگ زدم آزمایشگاه گفت خانم مبارک باشه و من.............
خوشحال بودم ولی میترسیدم و باورم نبود تاعصر که رفتم مغازه هیچی به مهدی نگفتم عصر رفتم مغازه و مهدی خسته بود بش گفتم یه چیزی بت بگم : داری بابا میشی.
اونم خوشحال شد ولی ترس رو از چشاش خوندم اونم میترسید مثل بار قبل بشه واسه همین تصمیم گرفتیم تا به کسی نگیم تا ۲ روز بعد بریم دوبار آز بدیم وببینیم که بتا به طور طبیعی بالا رفته یا نه که خدا رو شکر همه چی اوکی بود و این بار تو بودی در اوج نا باوری