روشنی زندگی ما

خسته ام.......

1390/11/28 16:12
نویسنده : ارغوان
352 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا  سختترین روزایی که تا حالا تجربه کردم  یا بهتر بگم یکی از سختترین روزا ...

اونقده خسته ام که نمیتونم  وبلاگتو آپ کنم مادر....دوس هم ندارم بشینم و هی واست غر ردیف کنم اما دیدم هر چی منتظر میمونم حالم که بهتر نمیشه بزار یه درد و دلی بکنم شاید بهتر شدم...

بزرگترین و بهترین دارایی ام این روزا تا سر حد مرگ کلافه ام و نگران و داغون و هر صفت بد دیگه ای که سراغ داری مامانم میگه تا حالا سر از تیمارستان در نیووردی خیلیه بابات میگه دقت کردی که همه خوشحالی و ناراحتی ات برمیگرده به خورد و خوراک آیدین؟

خوب چی کار کنم هر کی هر چی بهم بگه من همونم نمی تونم خودمو عوض کنم نه که نخواما نتونستم نسبت به تو بی خیال باشم بعضی روزا هیچی نمیخوری حتی با شربت اشتها و همه روزا ی من رو زشت کردی و غیر قابل تحمل واسه من و البته منو واسه دیگران....

عشقم مادر به نظرت آرزوی بزرگی که دلم میخواد هر بار که دارم واست غذا درست میکنم استرس نداشته باشم ؟آرزوی بزرگیه که هر بار نزدیک زمانهای خوردنت میش من دوس دارم استرس نداشته باشم و نمیشه ؟آرزوی بزرگیه که دوس دارک ظرف غذاتو خالی ببینم ؟آرزوی بزرگیه که دلم میخواد وقتی داریم غذاا میخوریم بیای و التماس کنی تا یه لقمه بهت بدم ؟آروزی بزرگیه که فقط یه روز فقط یه روز هر چی که بهت دادم بی دردسر و با ذوق و میل بخوری ؟وایییییییییییییییی که چه آرزوهای کوچیکی رو واسه من دست نیافتنی کردی مادر !!!!!!!!!!آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدایاااااااااااا تو بگو چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا من نمیتونم لذت ببرم از بزرگ کردن پسرم چرا همش استرس و یاس و ترس؟؟؟؟؟چرا من نمیتونم یه وعده غذا بدون دغدغه به پسرم بدم ؟؟؟ چرا واسه همینا از شب تا صبح هم که خوابم خوابشونو میبینم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدای مهربونم منو ببخش اگه هزیون میگم هر کی نفهمه و منو درک نکنه تو که میدونی چقدر خسته و در مونده ام کمکم کن .خستگی خودم یه طرف نخوری آیدین یه طرف چرت و پرت های اطرافیانم رو کجای دلم بزارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا جونم اگه تو بخوای واست کاری نداره کمک کن یه کاری کن خداااااااااااااا.........

بزار آیدین غذا بخوره و من حسرت نخورم و یه روز رو شاد و آروم بگذرونم  یا لااقل کمک کن بپذیرم نخوردنش رو  و اینقدر خودمو واونو و مهدی و اطرافیانمو اذیت نکنم .....

خدایااااااااااااااااا هر جور صلاح میدونی فقط کمکم کن.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سمیرا خاله
29 بهمن 90 21:48
ارغوان جونم تو رو خدا اینقدر حرص نخور باور کن بیشتربچه ها خیلی بد غذا هستن آخه چرا اینقدر اعصاب خودتو خورد میکنی قربونت برم ...البته که من مادر نیستم و صد البته نمیتونم جای تو باشم ولی ایتقدر غصه نخور قربونت برم مطمعنم بیشتربچه ها سر غذا خوردن اذیت میکننن مامانا رو


فدات بشم سمیرا جونم ممنون عزیزم که به ما سرزدی ایشالله مادر میشی و.....
مونا
16 اسفند 90 11:14
ارغوان عزیز وقتی نوشتی خسته ای یاد خودم افتادم تمام حالتت نرماله عزیزم نه چون من مثل تو بودم همه مادرانی که بچه های این سن بد غذا دارند اینگئنه اند نگراننباش دختر من الان سه سالشه کاری با من می کرد که دلم نمی خواد یک لحظه به گذشته برگردم ولی بعد از دوسال و نیم بهتر شد و تقریبا همه چی می خوره سعی کن شربت های ویتامینش اصلا فراموش نشه و حتما بهش بده که کمبود نداشته باشه نگران نباش من تا صبح بیدار بودم و بهش با شیشه شیر و تخم مرغ و فرنی می دادم و خودم بیچاره کردم از بس الان خسته و افسرده ام

مرسی مونا عزیز از دلگرمی و امیدواری که بهم دادی
خوشحالم که درکم میکنی و ایشالله در کنار خونواده ات همیشه شاد باشین
مامان دینا
1 فروردین 91 14:35
مثل ماهي زنده مثل سبزه زيبا مثل سمنو شيرين مثل سمبل خوشبو مثل سيب خوشرنگ و مثل سکه با ارزش باشيد.



مرسی دوست خوبم ممنون که به ما سر زدین