هوش ات رو قربوووووووووووون......
دیشب یه اتفاقی افتاد که دوس داشتم هر چه زودتر بیام و واست بنویسمش از الان میخوای کاراتو از مامان مخفی کنی ناقلا پسرم ؟ من ؟ من که مامان خوبی برات بودم ؟ نداشتیماااااااا پنهون کاری نداشتیم....
ماجرا اااز اونجا شروع شد که وقتی بعضی روزا خونه بابام بودیم بابام در حال چای خوردن بود آیدین قند دلش میخواست و با اشاره به بابام میگفت قند بده و بابام هم چون میدونست که من دعواشون میکنم (به دلیل بی اشتهایی آقازاده و محرومیت از هله و هوله )بهش یواش میگفت اوسسسسسسسس یعنی مامانت نفهمه که من بهت قند میدم( همون حالتی رو در نظر بگیرین که عکسای بیمارستان دارن انگشت اشاره رو بینی ) و منم که باید خودمو میزدم به اون راه و آیدین بدون هیچ سر و صدایی سریعا قند رو میبلعید.... دیگه از اون روز به بعد هر وقت آیدین قند میدید می گفت اوشششششش یعنی همون اوسسسسسسس
این ماجرا گذشت تا دیشب....
مامان بزرگ آیدین اومده بود خونمون وآیدین رو بغل کرده بود و دم اپن ایستاده بودند آیدین همش به مامانبزرگش میگفت اوششششششششششش انگشتشم میزاشت رو مماغ کوچولوش و هی تکرار میکرد اوششششششششش قندی هم در کار نبود مامانبزرگش گفت چی میگه گفتم هیچی میگه ساکت !!!!!! بعد بازم تکرار میکرد و این بار با یه دست دیگه اش هم اشاره به روی اوپن میکرد بعد که توجه کردم ببینم چی میگه دیدم رو اپن چند تا نخوچی هست (آیدین نخوچی دوس داره ) نگو که این وروجک دارشته به مامانبزرگش میگفته اوشششششششششش مامانم نفهمه به من نخوچی بده !!!!!!!!!!!!!!!.........(چون میدونه ممکنه من مخالفت کنم)
خلاصه که اینقده دلم واسش غش رفت که در جا گازش گرفتم و بچم یه ذره هم گریه کرد آخه فینگیلیییییییییییییی کسی دیدی تو سن 15 ماهگی از مامانش چیزی رو قایم کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دورت بگردم الهی با اون هوش سرشارت..... ماشالله ....ماشالله ماشالله.....
الهیییییییییییییییییییی من بمیرم مامان آخه من اگه میگم اینا رو نخوری فقط واسه قبل از شامه که واسه شام اشتها داشته باشی قربونت برم من که بعد شام هر چی بخوای بهت میدم .....