روشنی زندگی ما

هوش ات رو قربوووووووووووون......

1390/10/22 16:52
نویسنده : ارغوان
368 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب یه اتفاقی افتاد که دوس داشتم هر چه زودتر بیام و واست بنویسمش از الان میخوای  کاراتو از مامان مخفی کنی ناقلا پسرم ؟ من ؟ من که مامان خوبی برات بودم ؟ نداشتیماااااااا پنهون کاری نداشتیم....

ماجرا اااز اونجا شروع شد که وقتی  بعضی روزا خونه بابام بودیم بابام در حال چای خوردن بود  آیدین قند دلش میخواست و با اشاره به بابام میگفت قند بده و بابام هم چون میدونست که من دعواشون میکنم (به دلیل بی اشتهایی آقازاده و محرومیت از هله و هوله )بهش یواش میگفت اوسسسسسسسس یعنی مامانت نفهمه که من بهت قند میدم( همون حالتی رو در نظر بگیرین که عکسای بیمارستان دارن انگشت اشاره رو بینی ) و منم که باید خودمو میزدم به اون راه و آیدین بدون هیچ سر و صدایی  سریعا قند رو میبلعید.... دیگه از اون روز به بعد هر وقت آیدین قند میدید  می گفت اوشششششش یعنی همون اوسسسسسسس

این ماجرا گذشت تا دیشب....

مامان بزرگ آیدین اومده بود خونمون وآیدین رو بغل کرده بود و دم اپن ایستاده بودند  آیدین همش به مامانبزرگش میگفت اوششششششششششش انگشتشم میزاشت رو مماغ کوچولوش و هی تکرار میکرد اوششششششششش قندی هم در کار نبود  مامانبزرگش گفت چی میگه گفتم هیچی میگه ساکت !!!!!! بعد بازم تکرار میکرد و این بار با یه دست دیگه اش هم اشاره به روی اوپن میکرد  بعد که توجه کردم ببینم چی میگه دیدم رو اپن چند تا نخوچی هست (آیدین نخوچی دوس داره ) نگو که این وروجک دارشته به مامانبزرگش میگفته اوشششششششششش مامانم نفهمه به من نخوچی بده !!!!!!!!!!!!!!!.........(چون میدونه  ممکنه من مخالفت کنم)

خلاصه که اینقده دلم واسش غش رفت که در جا گازش گرفتم و بچم یه ذره هم گریه کرد  آخه فینگیلیییییییییییییی کسی دیدی تو سن 15 ماهگی از مامانش چیزی رو قایم کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دورت بگردم الهی با اون هوش سرشارت..... ماشالله ....ماشالله ماشالله.....

الهیییییییییییییییییییی من بمیرم مامان آخه من اگه میگم اینا رو نخوری فقط واسه قبل از شامه که واسه شام اشتها داشته باشی قربونت برم من که بعد شام هر چی بخوای بهت میدم .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامانی درسا
22 دی 90 18:04
قربون این پسر تیر و فرز برم من . مامانی اسپند فراوون لطفا" . به ما هم سربزنید .
شیرین
22 دی 90 23:31
سلامممممممممم عزیزم ارغوان دلم ضعف رفت واسه این پسمله جیگرت فقط خدا میدونه چقد دوستش دارم زنده باشه
مریم (مامان رها)
13 بهمن 90 12:28
الهی قربونش برم این جیگرو ارغوان از طرف من حسابی بچلونش
سمیرا خاله
13 بهمن 90 17:46
واقعا هوششو قربووووووووووون جیگرشو ارغوان چه مزه ای داده بهت ای جووووووووووووونم میگم ارغوان جون موندم من چرا تا حالا بهوبلاگ تو سر نمیزدم ؟ خیلی عجیبه برام به خدا الان دیگه لینکت کردم تند تند میام پیشت بووووووووس
مسیحا
9 اسفند 90 21:48
من نگرانتم...


مرسی مسیحای عزیزم که به ما سرزدی حالا واقعا نگرانمی یا شوخی بود؟
مامان آوا
19 اسفند 90 13:21
قربون گل پسرت ارغوان جون
من به ندرت میتونم واست پست بزارم نمیدونم این وبلاگت چرا با من سر ناسازگاری داره


قوربونت برم عزیزم مرسی که بمون سر میزنی