سفر به کیش
عسلک مادر تازه از سفر برگشتیم و این سومین باره که با هم رفتیم کیش طبق معمول کلی استرس داشتم که با تو بر ما و تو چه خواهد گذشت دور از خانه اما بالاخره گذشت و شکر خدا نه زیاد سخت....هر چند که با شیطنتات از خجالتمون در اومدی اما الحمدلله غذا میخوردی و خوب هم میخوابیدی چون خسته میشدی این که میگم خوب همون به اندازه ما هااااااااا نه بیشتر !!!!!!!!!!!!
نمایی از پنجر اتاقمون که خیلی با صفا بود
روزی که رفتیم عسلک ساعت ٦ بیدار شده بود و شب موقع شام خوردن ما یه چرتکی زد واین تنها وعده ای بود که ما فهمیدیم چی خوردیم!
هر کاری میکردم بیدار نمیشدی!!!!!!!!!
روز آخر و بابایی برنز شده !!!
به خا طر گرمای زیاد پسر نازنین روزا از دریا خوشش نمیومد و تا میبردیمش دریا حتا نمیخواست از کالسکه اش بیاد پایین اینه که این دفعه عکس با دریا ندارهاما شبا که میرفتیم میخواست بره به قول خودش آباسی دیــــــــــــــــــــا یعنی آب بازی دریا....