اااا جدی؟!
هشتمین سالگرد عقد مبارکمون بود که هاکوپیان طبق معمول برایمان کارت تبریک فرستاده بود
آیدین : مامان این کتابو کی خریده؟
من : مامان این کتاب نیست
آیدین : پس چیه؟
من : کارته مامان کارت تبریکه
آیدین : کی آورده؟ برای چیه؟ بابا متی خریده؟
من : نه مامان جون کارت تبریکه سالگرد عقدمونه هاکوپیان فرستاده برا مامان و بابا چون کت و شلوار دومادی بابا رو از اونجا خریدیم
آیدین در حال بر انداز کردن پشت و رو و داخل کارته : اااااا جدی؟؟؟؟!!!!!
من :
بالاخره بعد از مدتها طلسم شکست و آیدین رو بردم آتلیه البته با هزاران ادا و دو تا ساک دستی با خودم برده بودم یکی پر از لباس وو یکی پر از وسایل سرگرم کننده از ایپد گرفته تا خیار!!!!که فیورت آقاس!!!!که اجازه بفرمایند ازشون عکس بگیریم که زیاد هم موفقیت آمیز نبود .... بماند
عصر بود و باید میرفتم برای انتخاب عکس ها به آیدین گفتم پسرم من شما رو میبرم خونه ماماچی و من میرم آتلیه عکس انتخاب کنم برات
آیدین هم با خوشحالی پذیرفت و چند دقیقه بعد فرمودن
- مامان میخوای بری آتللیله؟
بله مامان
- ااااااا جدی؟؟؟!!!!
این روزها تکه کلام عسل شیرین بیانمان شده ااااا جدی؟؟؟ و چنان به جا و جالب به کار میبره که کیف میکنم ......
پی نوشت: این ***اااا جدی *** رو از مامانم یاد گرفته وقتی مثلا یه کاری کرده بود و برای مامانم تعریف میکرد مامانم هم میگفت اااا جدی آیدین هم یاد گرفته