روشنی زندگی ما

بد رقم...

فشار رومه بد رقممممممممممممممم............ فشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار میدونی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
17 آذر 1391

سخت است مادری

خدایــــــــــــــــــــــــــــــا طــــــــــــــــــــــــــــا قتم ده........ عسلکم رو از شیر گرفته ام بعد از 2سال و 1 ماه و 5 روز....... الان حال خوبی ندارم اما خواهم گفت سختیهایش رو نه برای عسلک که برای خودم.......... ...
10 آبان 1391

یه عصر پاییزی

و چه میچسبد نوشیدن چای در یک عصر دلگیر پاییزی با پسر شیرینمان که تمام دلگیری اش فراموشمان شود و چه خوب است داشتن تو.... پروردگــــــــــــــــــــــــــارا سپاس     ...
3 آبان 1391

بدون عنوان

خدا میداند که بهترررررین حال دنیا از آن من است وقتی اینقـــــــــــــــــــــــــــــدر زیبــــــــــــــــــا میگی سلام چچوری؟حوبی؟ سنامتی؟ واصلا مگر میشود بد بود زیبای من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوستت دارم یگانه ی من ...
3 آبان 1391

تولدت مبارک

  یگانه ی بی تای دوست داشتنی مادر دومین سالروز تولدمان مبارک......... با کلمات نمیتونم احساسم رو بگم فقط میتونم بگم دو سـال است که مـــــــــــــــــادرم و هنوز باور ندارم....... پــــــــــــــــروردگارا ســــــــــــــپاس...... عکسامون در ادامه مطلب         این هم عسلک شلخته ما که یه عکس هم با کیکش نداره از بس شیطونی کرد ماشالا لا حول ولا قوه الا بالله..... ...
14 مهر 1391

عجیب است مادری....

عصر ٥ شنبه پاییزی که میدونین چه دلگیره چه برسه که مامان آدم هم نباشه تا لااقل یه سری بریم پیشش  ناچار بعد از یه کوچولو اشک ریختن نشستم به وبلاگ نویسی(البته قبل از اون یه پدر خوب عسلکمان رو برده بود دد) و به محض پاشدن از پای کامپیوتر موبایلمو برداشتم که ببینم ساعت چنده که دیدم اس ام اس دارم: آسمان رنگ شب دوری گرفت مهر تو آمد به قلبم جا گرفت تا سحر غم با دلم همخانه بود از فراغ تو دلم دیوانه بود یاد تو چندی است مهمانم شده خاطراتت آفت جانم شده هر چه میگویم سخن از یاد توست در سکوت من فقط فریاد توست....   چشمان ترم با خوندن این اس ام اس خیس خیس خیس میشوند و نه تنها چشما...
14 مهر 1391

دارم شکست میخورم

امروز دقیقا یک هفته اس که لب به پسونک نزدی!!!!!!! خیلی صبر کردم که همه چی اوکی بشه و بعد برات بنویسم از این ماجرای غرور انگیز اما حیف که اینقدر اذیت شدی و اذیت کردی که کم آوردم و الان گفتم تا کمی سبکتر بشم مادر بمیرم برات نمیدونم من اشتباه کردم؟؟؟؟یعنی الان هنوز وقتش نبود تو آمادگیو نداشتی ؟؟؟؟؟ نمیدونم؟؟؟؟؟ اما اینو میدونم که الان یه هفته اس برنامه خوابت فوقالعاده به هم ریخته فکر نکنی اصلا و ابدا سراغشو نمیگیریا اما بی خواب شدی و بهانه گیر و این هم تو رو هم ما رو خیلی کلافه کرده اما چاره ای نیست و نمیشه کوتاه اومد خیلی شبا هزار بار خودمو لعنت میکنم که چرا این کار رو کردم و کاش نمیکردم و هر لحظه میخوام تسلیمت بشم اما الحمدلله تا حالا نشد...
18 شهريور 1391