روشنی زندگی ما

من و این همه خوشبختی...

عسلکم دوردونم یه دونم..... این دفعه میخوام از شیرینیات بگم اما نمیدونم چه جوری.... میخوام بگم و بویسم فقط به خاطر همون ترس همیشگی.... میترسم حلاوت و شیرینی و عشق و شور این روزهایمان یادم برود....یا خدای ناکرده کم رنگ شود.......اصـــــــــــــــــــلا دلم نمیخواهد اینجوری شود اما فکر کنم که بشه اینو الکی نمیگم از اونجایی میگم که هر چه از خدا خواستم لذتهایی رو که با هم پشت سر گذاشتیم یادم نرود و کمرنگ نشود.....اما متاسفانه شد..... چند وقت پیش داشتم فبلمی رو میدیم که برای آخرین باری بود که شیرت میدادم......چقدررررر شیرین بود چقدررررررررررر سخت و خوب بود چقدر هـــــــــــــــــــــمه چیز بود اما گذشت و بعض...
17 بهمن 1391

نباشند این روزها...

پسرکم نبینم این روزهایی رو که مریض بودی و نباشند الهییییی خیلی اذیت شدی گوشت عفونت کرده بود و آنتی بیوتیک دو دوره خوبش نکرد و مجبور شدیم 3 تا آمپول سفتریاکسون بزنیم الهی بمیرم که اینقدر اذیت شدی کلی هم لاغر شدی و حسابی هم غذا نخورتر شده بودی به استثنای بعضی مواقع که اون هم به قول بابام خون به مغزت نمیرسید که یه کوچولو مثلا شلغم میخوردی....   خوب این حرفای ناراحت کننده گفتن نداره اما گفتم که بدونی اولین آمپولو کی نوش جان کردی.... خدای مهربون  کاش میشد هیچ فرشته ای مریض نمیشد یا اگه میشد زود زود خوب میشد...  (منظورم بیشتر اون فرشته هایی که بیماریهای سخت وبی درمان دارن خودت کمکشون کن وگرنه که سرما خ...
20 دی 1391

آیدین و کفشاش

عسلک با مامانم رفته بودن مهمونی و من خونه بودم که کارامو بکنم صاحب خانه: ایدین کفشات چه قشنگه آیدین :آدیسازه (آدیداسه) صاحب خانه:اااااااااا به مبارکه آیدین :اوجینانه (اورجیناله) صاحب خانه:مبارک باشه کی برات خریده؟ آیدین :بابا متی از تییان حریده بوده (بابا مهدی از تهران خریده بوده) ای ماااااااااااااااااااادر به فدای تو و کفش آدیسازه اوجینانت و بابا متیت عشقمممممممم                       این هم عسلکم با کفشای مذکور (لاحول والا قوه الا باالله) پی ...
20 دی 1391

سوال؟؟؟

سوال اول: آیا دیده ای بچه دو سال و دو ماه و بیست و سه روزه ای را که هنوز غذای میکس شده بخورد عین9 ماهگی؟؟؟!!!آب میوه وشیرش را با سرنگ بخورد؟؟؟!!!تازه اگــــــــــــــــر بخورد آن هم نه به راحتی که با هـــــــــزار سلام و صلوات و ادا و اصول.....تازه بعد هم معلوم نیست که غذا ی خورده شده را نگه دارد یا که پس بدهد و خانه را آباد کند و مادر را ویـــــــــــران.... سوال دوم : آیا دیده ای بچه دقیقـــــــــــــــــــــــــا همین سنی را که یک چیز برگر کامل بخورد!!!! ته دیگ بخورد!!!! سالاد بخورد !!!! مثل آدم بزرگ بنشیند سر سفره و خودش غذایش را بخورد؟؟؟؟خودش جدا غذا بخورد با خانواده هم بخورد و باز هم طلب غذا کند؟؟؟؟!!!! م...
27 آذر 1391

خواب و بیداری...

این روزا زیبا تر از خوابیدنت بیدار شدنته مادر قبلنا دوس داشتم بیشتر بخوابی تا من بیشتر استراحت کنم اما الان همش منتظر یه صدای خواب آلود قشنگم که با هزار ادا بگه مامان اگگان توجایی پس؟؟؟؟؟؟؟(مامان ارغوان کجایی پس؟) وااااااااای که تمام دنیا مال من است وقتی اینقدررررررررر قشنگ صدایم میکنی....الان هم منتظرم چون خوابی عسلک... خدایا ممنونم بابت تموم این لحظات قشنگی که هر روز ارزانی ام میداری..... دوستت دارم خدا جونم کمکم کن قدر این لحظه ها رو همیشه بدونم ...
23 آذر 1391

نکن بچه !!!

تو اتاق رو تخت داری مثل همیشه با بابا متی(به قول خودت ) بازی میکنی و از ارکان مهم این بازیهای پر از هیجان همیشگی هم این است که مامان اگگان (باز هم به قول خودت ) هم باید الزاما و حتما نظاره گر باشد که اگر نباشد یا کار داشته باشد اصلا بازی شروع نخواهد شد طبق این دیالوگ : مامان اگگــــــــــــــــــــــــــــان بیا آیدین نگاش کن داره بازی میکنه..... بابا متی داشت سر به سرت میزاشت که خیلی شیک و قشنگ و دلبرانه گفتی بابا متی نکــــــــــــــــــن بچه !!!!!!!!!!!هههههههههه فدات بشم من که جملات خودمون رو به خودمون پس میدی یگانه مادر....... ...
17 آذر 1391