روشنی زندگی ما

عیدی

گل پسرم من به جای تو خوشحالم که کلی عیدی گیرت اومده خدا رو شکر دیشب عیدی هات به مرز یک میلیون تومان رسید و قراره واست بزاریم تو بانک البته بگما باباییت هم از خود گذشتگی کرد و عیدی های خودش رو هم داد به تو . باید حالا حالاها واست پس انداز کنیم تا ایشالله و به امید خدا خیالمون بابت آیندت راحت باشه لا اقل از نظر مادی وامیدوارم با کمک خدای مهربون از همه نظر خیالمون بابت آیندت راحت باشه خدا کمک کنه بتونیم خوب و درست و راحت بزرگت کنیم ایشالله....   راستی اولین عیدی که گرفتی از منو بابا بود که ۵۰۰ هزار تومن پول بود اینو نوشتم تا ایشالله وقتی خودت بزرگ شدی و وبت رو خوندی  بدونی اولین عیدیت چی بوده و کی داده. ...
7 فروردين 1390

عذر خواهی

فرشته مامان اول میخوام عذر خواهی کنم که این مدت کمتر تونستم وبت رو به روز کنم خودت میدونی که اول که مشغول عروسی دایی بودیم و بعد یه خونه تکونی کوچولو وبعد هم عید و عید دیدنی و....  اما واسه عید وبلاگ تو رو هم خونه تکونی کردم وقالبش رو عوض کردم و چیزای خوشگل بهش اضافه کردم مبارکت باشه مامانی ...
7 فروردين 1390

اولین بار

پسر گلمممممممممممممم خیلی خوشحالم امروز پساز ۵ ماه و ۱۶ روز واسه اولین بار خودم تنهایی حمومت دادم  چه لذتی داشت عسلکم تا الان همش بابات میبردت حموم ولی امروز وقتی داشتی مولتی ویتامین میخوردی یهو همشو پس دادی و ریخت تو گردنت منم بسم الله گفتم و بردمت حموم الانم ناز خوابیدی عسلکم. ببخشید گل پسرم چند وقتیه نتونستم وبتو آپ کنم آخه میدونی که عروسی داییت بود و من گرفتار بت قول میدم زودی بیامو و عکسایی رو که خوش تیپ کرده بودی بزارم و عکسای آتلیه رو هم بزارم جیگر مامان . ...
19 اسفند 1389

پایان 5 ماهگی واتفاق خوب

روزی که ۵ ماهت تموم شد خیلی خوشحال بودممممممممممم چون میخواستم واست غذا دادن رو کم کم شروع کنم و حس خیلی خوبی داشتم و در ضمن قرار بود که آتلیه هم بریم و ازت عکسای خوشگل بگیریم . خیلی ذوق داشتم احساس میکردم بزرگ شدی و خوشحال بودم از این بابت .روزای سختی بودن ولی خیلییییییییییییییی زود گذشتن میدونم که تا چشم بر هم بزارم واسه خودت مردی شدی و من هنوز باور ندارم که مامان شدم ...... روز خوبی بود پایان ۵ ماهگیت البته همه روزای با تو بودن خوبه ولی اون روز حس متفاوتی داشتم  واست فرنی درست  کردم و اندازه یه قاشق مربا خوری بت دادم و بعد با مامانم رفتیم آتلیه و مامانی تو رو گرفته بود و من تو رو میخندوندم و کلی عکس گرفتی و کلی لباساتو عوض کرد...
5 اسفند 1389

گذشت روزها

پسر قشنگم روزها تند و تند یکی پس از دیگری گذشتن و الان که دارم اینو مینویسم تو ۴ ماه و۲۴ روز داری و من هر روز بیشتر از روز قبل دوستت دارم . ازاین به بعد سعی میکنم زود به زود واست بنویسم تا شاید یادم نره لذت روزهای با تو بودنو  لذت ثانیه ثانیه بزرگ شدنتو و کارای قشنگی که هر روز میکنی و هیچ کدوم تکراری نیستن..... از خدا میخوام این لذتا رو به همه زنان مهربون روی کره زمین بچشونه......
27 بهمن 1389

آیدین

                                  پسر قشنگم  آیدین  نام گرفت                                             آیدین یعنی روشن ، تابناک                     &nbs...
17 بهمن 1389