روشنی زندگی ما

خواب و بیداری...

این روزا زیبا تر از خوابیدنت بیدار شدنته مادر قبلنا دوس داشتم بیشتر بخوابی تا من بیشتر استراحت کنم اما الان همش منتظر یه صدای خواب آلود قشنگم که با هزار ادا بگه مامان اگگان توجایی پس؟؟؟؟؟؟؟(مامان ارغوان کجایی پس؟) وااااااااای که تمام دنیا مال من است وقتی اینقدررررررررر قشنگ صدایم میکنی....الان هم منتظرم چون خوابی عسلک... خدایا ممنونم بابت تموم این لحظات قشنگی که هر روز ارزانی ام میداری..... دوستت دارم خدا جونم کمکم کن قدر این لحظه ها رو همیشه بدونم ...
23 آذر 1391

نکن بچه !!!

تو اتاق رو تخت داری مثل همیشه با بابا متی(به قول خودت ) بازی میکنی و از ارکان مهم این بازیهای پر از هیجان همیشگی هم این است که مامان اگگان (باز هم به قول خودت ) هم باید الزاما و حتما نظاره گر باشد که اگر نباشد یا کار داشته باشد اصلا بازی شروع نخواهد شد طبق این دیالوگ : مامان اگگــــــــــــــــــــــــــــان بیا آیدین نگاش کن داره بازی میکنه..... بابا متی داشت سر به سرت میزاشت که خیلی شیک و قشنگ و دلبرانه گفتی بابا متی نکــــــــــــــــــن بچه !!!!!!!!!!!هههههههههه فدات بشم من که جملات خودمون رو به خودمون پس میدی یگانه مادر....... ...
17 آذر 1391

بد رقم...

فشار رومه بد رقممممممممممممممم............ فشــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــار میدونی چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
17 آذر 1391

سخت است مادری

خدایــــــــــــــــــــــــــــــا طــــــــــــــــــــــــــــا قتم ده........ عسلکم رو از شیر گرفته ام بعد از 2سال و 1 ماه و 5 روز....... الان حال خوبی ندارم اما خواهم گفت سختیهایش رو نه برای عسلک که برای خودم.......... ...
10 آبان 1391

یه عصر پاییزی

و چه میچسبد نوشیدن چای در یک عصر دلگیر پاییزی با پسر شیرینمان که تمام دلگیری اش فراموشمان شود و چه خوب است داشتن تو.... پروردگــــــــــــــــــــــــــارا سپاس     ...
3 آبان 1391

بدون عنوان

خدا میداند که بهترررررین حال دنیا از آن من است وقتی اینقـــــــــــــــــــــــــــــدر زیبــــــــــــــــــا میگی سلام چچوری؟حوبی؟ سنامتی؟ واصلا مگر میشود بد بود زیبای من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دوستت دارم یگانه ی من ...
3 آبان 1391

تولدت مبارک

  یگانه ی بی تای دوست داشتنی مادر دومین سالروز تولدمان مبارک......... با کلمات نمیتونم احساسم رو بگم فقط میتونم بگم دو سـال است که مـــــــــــــــــادرم و هنوز باور ندارم....... پــــــــــــــــروردگارا ســــــــــــــپاس...... عکسامون در ادامه مطلب         این هم عسلک شلخته ما که یه عکس هم با کیکش نداره از بس شیطونی کرد ماشالا لا حول ولا قوه الا بالله..... ...
14 مهر 1391

عجیب است مادری....

عصر ٥ شنبه پاییزی که میدونین چه دلگیره چه برسه که مامان آدم هم نباشه تا لااقل یه سری بریم پیشش  ناچار بعد از یه کوچولو اشک ریختن نشستم به وبلاگ نویسی(البته قبل از اون یه پدر خوب عسلکمان رو برده بود دد) و به محض پاشدن از پای کامپیوتر موبایلمو برداشتم که ببینم ساعت چنده که دیدم اس ام اس دارم: آسمان رنگ شب دوری گرفت مهر تو آمد به قلبم جا گرفت تا سحر غم با دلم همخانه بود از فراغ تو دلم دیوانه بود یاد تو چندی است مهمانم شده خاطراتت آفت جانم شده هر چه میگویم سخن از یاد توست در سکوت من فقط فریاد توست....   چشمان ترم با خوندن این اس ام اس خیس خیس خیس میشوند و نه تنها چشما...
14 مهر 1391