روشنی زندگی ما

دارم شکست میخورم

امروز دقیقا یک هفته اس که لب به پسونک نزدی!!!!!!! خیلی صبر کردم که همه چی اوکی بشه و بعد برات بنویسم از این ماجرای غرور انگیز اما حیف که اینقدر اذیت شدی و اذیت کردی که کم آوردم و الان گفتم تا کمی سبکتر بشم مادر بمیرم برات نمیدونم من اشتباه کردم؟؟؟؟یعنی الان هنوز وقتش نبود تو آمادگیو نداشتی ؟؟؟؟؟ نمیدونم؟؟؟؟؟ اما اینو میدونم که الان یه هفته اس برنامه خوابت فوقالعاده به هم ریخته فکر نکنی اصلا و ابدا سراغشو نمیگیریا اما بی خواب شدی و بهانه گیر و این هم تو رو هم ما رو خیلی کلافه کرده اما چاره ای نیست و نمیشه کوتاه اومد خیلی شبا هزار بار خودمو لعنت میکنم که چرا این کار رو کردم و کاش نمیکردم و هر لحظه میخوام تسلیمت بشم اما الحمدلله تا حالا نشد...
18 شهريور 1391

خدایــــــــــــــا!!!

خــــــــدایا ! ! ! یا خیــلی برگردون عقبــــ یا بــزن بره جــلو! اینــجای فیلم زنــدگیم خیــــــلی خش داره … اینو یه جایی خوندم جالب اومد به نظرم : وقتي خدا مشكلات تو رو حل مي كنه تو به توانايي هاي او ايمان داري. وقتي خدا مشكلاتت رو حل نمي كنه او به توانايي هاي تو ايمان داره ارغوان نوشت :خدایا من ندارم توانایی ندارممممممممممممممم ولی یه کوچولو ایمان دارم خودت درستش کن
8 شهريور 1391

خدایی کن مادر خوب

  نگاه کن به کوچکی و بی پناهی و نیازهای لحظه به لحظه اش. که دمی تو را از خود غافل نمی خواهد و نمی تواند ببیند. هیچ کسی را در دنیا نمی شناسد جز تو. با هیچ کس پیوندی ندارد جز تو. به هیچ کس امید نمی بندد جز تو. به هیچ کس آرام نمی گیرد جز تو. فقط و فقط تو را می شناسد و تو را می خواهد. عجیت "یکّه شناس" است. اوج نیاز و بیچارگی اش را حسّ?می کنی؟ اوج قدرت و حیات خودت را درک می کنی؟ اگر او را محروم کنی، چه کسی او را می پرورد؟ و تو... که خود او را آورده ای و خواسته ای و دوست داشته ای؛ می شود محرومش کنی؟ می شود کنارش نباشی و نمانی؟ آن هم زمانی که نیاز و تکیه گاه و امید او، فقط و فقط تویی! تجربه ی خدا بودن، اله بودن، تمام امید و پنا...
2 شهريور 1391

نمیدانم چیست؟

عشق است؟ جنون است؟ وسواس است؟ بیماری است؟ عادت است؟ یا هیچ کدامشان ؟ یا تمامشان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ این هرشب چندین بار چک کردن درجه کولر اتاقت با اینکه میدانم هیچ کس جز من تغییرش نمیدهد این چندین بار برانداز کردن بسته بودن کنارههای تختت در حالیکه کسی دست بشون نمیزند این چندین و چند بار برانداز کردن میلیمتر به میلمتر پتویت که مبادا کمی اینور و اونور باشد این چندین و چند بار باز و بسته کردن چسب پوشکت که مبادا شل و یا سفت باشد این چندین و چندین و چند بار چک کردن سی سی سرنگ دارویت که مبادا اپسیلونی کم ویا زیاد باشد و...... نمیدانم چیست؟؟؟... هر چه هست دوستش دارم و تو را نیز...
22 مرداد 1391

سفر به کیش

عسلک مادر تازه از سفر برگشتیم و این سومین باره که با هم رفتیم کیش طبق معمول کلی استرس داشتم که با تو بر ما و تو چه خواهد گذشت دور از خانه اما بالاخره گذشت و شکر خدا نه زیاد سخت....هر چند که با شیطنتات از خجالتمون در اومدی اما الحمدلله غذا میخوردی و خوب هم میخوابیدی چون خسته میشدی این که میگم خوب همون به اندازه ما هااااااااا نه بیشتر !!!!!!!!!!!! نمایی از پنجر اتاقمون که خیلی با صفا بود روزی که رفتیم عسلک ساعت ٦ بیدار شده بود و شب موقع شام خوردن ما یه چرتکی زد واین تنها وعده ای بود که ما فهمیدیم چی خوردیم! هر کاری میکردم بیدار نمیشدی!!!!!!!!! روز آخر و بابایی برنز شده !!! به خا طر گرمای زیاد پسر نازنین روزا ...
16 مرداد 1391

مهمون داریم مهمون....

دیروز ظهر طرفای ساعت 2 فهمیدیم که مامانی تو دلش یه فرشته داره مثل تو عسلکممممممم پاک و معصوم این فرشته تا 9 ماه دیگه مهمون دل مامانه و بعدش به امید خدا مهمون دائم خونه ما..... نازنین پسر بی همتای من برای مادر دعـــــــــــــــــــــــــــــا کن دعا کن همه چی خوب پیش بره و هر چی به صلاحمونه پیش بیاد همیشه دوست داشتم تنها نباشی و دوس داشتم با خواهر یا برادرت تفاوت سنی کمی داشته باشی دقیقا مثل همین الان عالیه اینجور که حساب کردم میشه دقیقا دوسال ونیم اتفاقی افتاد که دوس داشتم  اما نگــــــــــــــــــــرانم شدید نگران تو و فقط و فقط تو نگرانم اذیت بشی نگرانم نکنه دوباره استراحت مطلقی بشم و نتونم بهت رسیدگی کنم نگ...
23 تير 1391

این روزها

این روزها بیشتر از هر زمانی دوست دارم خودم باشم دیگر نه حرص به دست آوردن را دارم...... نه هراس از دست دادن را..... هر کس مرا می خواهد به خاطر خودم بخواهد دلم هوای خودم را کرده است..................................... ...
28 خرداد 1391

تموم شد

زیبای بی همتای من پسرم هیــــــــــــــــــچ وقت وهـــــــــــــــــــــرگز فکر نمیکردم روزی جمله تموم شد بشه زیبا ترین و خوشایند ترین جمله دنیا!!!!!!!!! اولین جمله ایکه کفتی"تموم شد " بود و من هر بار با این جمله شروع میشدم نو میشدم تازه میشدم عشق میکردم و چه زیباس مادری فارغ از همه سختیهایش..... یهو دیدم خیلی قشنگ تو دنیای خودت گفتی تموووووووو شد (منظورت کار کردن ماشین لباسشویی بود که تموم شد تا قبلش فقط میگفتی تموووو)باورم نمیشد اینقدر بزرگ شدی که یاد گرفتی جمله میگی نمیتونم حس اون موقع ام رو با کلمات توضیح بدم اما اینو میدونم که واقعا و به راستی تموم شد زیباترین جمله عمرم شد خیلییییییییییییییی خوشحال شدم بعد از ا...
27 خرداد 1391

روز مادر مبارک

                                         خــــداوندا زیبــــاترین لحظــــــه ها را نصــــیب مــــــــادرم کن که زیبـــــــاترین لحظه هایش را به خـــــاطر من از دست داده است بعدا نوشت: حیفم اومد اینو ننویسم صبح روز مادر وقتی از خواب بیدار شدم یه اس ام اس اومده بود برام با این مضمون مامانه یک ساله روزت مبارک من از طرف آیدین به خاطر زحماتی که براش میکشی تشکر میکنم این اس ام اس منو تا عــــــــــــــــــرش برد یه حس خیلی قشنگ و خو...
16 خرداد 1391