روشنی زندگی ما

از سفر بر گشته ایم....

از سفر و برگشته ایم و باید اعتراف کنم   هــــــــــــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــچ کجا خانه نمیشود.....              خدایا شکرت برای همه داشته هام................ ...
13 خرداد 1392

نیکی موس!!!

ظهر است و بابا متی خوابیده ما هم با هزار ترفند میرویم اتاق عسلک که بخوابیم خودم رو زدم به خواب که عسلک زودتر بخوابد اما زهی خبال باطل.....حرف میزند و حرف میزند....... داشت خوابم میبرد واقعا که گوشهایم رو تیز کردم آیدین:حرف بزن دیده(دیگه) ....... آیدین:گفتم حرف بزن دیده!!!! ....... اگه حرف نزنی دیده باهات بازی نمیکنماااااااااااا!!!!!   یواشکی لای چشمم رو باز کردم و دیدم مه روی زیبای مادر داره با میکی موسش حرف میزنه و این همه براش صحبت کرده و منتظر جوابه!!!! و اون وقت بود که واقعااااااااااااااااااااااا دوس داشتم میتونستم کاری کنم که میکی موس حرف بزند!!!!!!!!فقط برای تو...
4 خرداد 1392

من یه مادرم

چقدررررررررررررر خوب که من یه مادرم خدا رو شکررررررر که با تو من مادرم زیباترین رویای من عسلکم قشنگ دوست داشتنی ام اما افسوسسس  و صد افسوس که مادر نمیشی تا تجربه کنی تمام شیرینی  ای رو که ذره ایش رو نمیتونم به زبون بیارم...... اما قطعا روزی پدر خواهی شد!!!!چه روز دلنشینی کاش باشم اون روز ...... روزیکه به خودت ببالی بابت داشتن فرشته ای که لایقش شدی از جانب مهربانترین مهربانان ..... روزیکه خنده های فرشته ات مستت میکند از خوشی در اوج ناراحتی و اندوه روزیکه بزرگترین آرزویت میشود برآورده کردن کوچکترین خواسته های فرشته ات روزیکه همه خوشی و نا خوشیت میشود خوشی  فرشته ات و...... ...
11 ارديبهشت 1392

خونه تکونیه خوشمزه !!

این روزا سخت مشغول خانه تکانی هستیم با ورژنی جدید و وروجکی خوردنی آخخخخخخخخخخ که چه مزه ای دارد چه حالی دارد چه صفایی دارد................ خدای مهربونم ممنونم به خاطر همه چیز.... خانه ای دارم که میتکانمش.....تن سالمی دارم که میتوانم ......پسری دارم که کمک ماما میکند البته از نظر خودش!!!! واز نظر مامانبزرگش همون نیتش مهمه!!!......همسری دارم که همیشه پشتیبانه.....مادر و پدری دارم که همیشه و در همه حال آماده به خدمت ان......و دلی دارم که خوش است به همه اینهاااااااااا....... واز همه مهمترررررر خدایی دارم که همه این ها وخیلیییییییییییییی چیزهای دیگه رو بر من ارزانی داشته.... خدا جونم عاشقتم...... و این همه عسلکی که باید از همه کار ...
23 اسفند 1391

اصلاح صورت!!!!

هر کی گفت ماجرای این عکس و این لب قلوه ای و این قیافه پریشون چیه؟؟؟!!!!!     این آقا پسر شیطون عسل خوردنی بی مثال یه مقدار زود خواسته مثل باباش صورتشو اصلاح کنه و طی یه اقدام پر خطر و وحشتناک دور از چشم ما از کشوهای آرایشی یه ژیلت برداشته و درشو باز کرده یه دفعه دیدم واااااااااااااااااای داره میکشه به صورتش ومیگه مثل بابا متی.......................... منو میگی از حال رفتم فقط نفهمیدم چه جوری ژیلت رو از دستش قاپیدم بدون اینکه نگاش کنم وباباشو صدا کردم که ببینه صورتش زخمب نباشه چون واقعاااااااااااااااا ترسیده بودم که الحمدلله جز به خراش سطحی روی لب خوشگلش چیز دیگه ای نشد و به خیر گذشت اما یه کوچولو پ...
29 بهمن 1391

من و این همه خوشبختی...

عسلکم دوردونم یه دونم..... این دفعه میخوام از شیرینیات بگم اما نمیدونم چه جوری.... میخوام بگم و بویسم فقط به خاطر همون ترس همیشگی.... میترسم حلاوت و شیرینی و عشق و شور این روزهایمان یادم برود....یا خدای ناکرده کم رنگ شود.......اصـــــــــــــــــــلا دلم نمیخواهد اینجوری شود اما فکر کنم که بشه اینو الکی نمیگم از اونجایی میگم که هر چه از خدا خواستم لذتهایی رو که با هم پشت سر گذاشتیم یادم نرود و کمرنگ نشود.....اما متاسفانه شد..... چند وقت پیش داشتم فبلمی رو میدیم که برای آخرین باری بود که شیرت میدادم......چقدررررر شیرین بود چقدررررررررررر سخت و خوب بود چقدر هـــــــــــــــــــــمه چیز بود اما گذشت و بعض...
17 بهمن 1391

نباشند این روزها...

پسرکم نبینم این روزهایی رو که مریض بودی و نباشند الهییییی خیلی اذیت شدی گوشت عفونت کرده بود و آنتی بیوتیک دو دوره خوبش نکرد و مجبور شدیم 3 تا آمپول سفتریاکسون بزنیم الهی بمیرم که اینقدر اذیت شدی کلی هم لاغر شدی و حسابی هم غذا نخورتر شده بودی به استثنای بعضی مواقع که اون هم به قول بابام خون به مغزت نمیرسید که یه کوچولو مثلا شلغم میخوردی....   خوب این حرفای ناراحت کننده گفتن نداره اما گفتم که بدونی اولین آمپولو کی نوش جان کردی.... خدای مهربون  کاش میشد هیچ فرشته ای مریض نمیشد یا اگه میشد زود زود خوب میشد...  (منظورم بیشتر اون فرشته هایی که بیماریهای سخت وبی درمان دارن خودت کمکشون کن وگرنه که سرما خ...
20 دی 1391

آیدین و کفشاش

عسلک با مامانم رفته بودن مهمونی و من خونه بودم که کارامو بکنم صاحب خانه: ایدین کفشات چه قشنگه آیدین :آدیسازه (آدیداسه) صاحب خانه:اااااااااا به مبارکه آیدین :اوجینانه (اورجیناله) صاحب خانه:مبارک باشه کی برات خریده؟ آیدین :بابا متی از تییان حریده بوده (بابا مهدی از تهران خریده بوده) ای ماااااااااااااااااااادر به فدای تو و کفش آدیسازه اوجینانت و بابا متیت عشقمممممممم                       این هم عسلکم با کفشای مذکور (لاحول والا قوه الا باالله) پی ...
20 دی 1391

سوال؟؟؟

سوال اول: آیا دیده ای بچه دو سال و دو ماه و بیست و سه روزه ای را که هنوز غذای میکس شده بخورد عین9 ماهگی؟؟؟!!!آب میوه وشیرش را با سرنگ بخورد؟؟؟!!!تازه اگــــــــــــــــر بخورد آن هم نه به راحتی که با هـــــــــزار سلام و صلوات و ادا و اصول.....تازه بعد هم معلوم نیست که غذا ی خورده شده را نگه دارد یا که پس بدهد و خانه را آباد کند و مادر را ویـــــــــــران.... سوال دوم : آیا دیده ای بچه دقیقـــــــــــــــــــــــــا همین سنی را که یک چیز برگر کامل بخورد!!!! ته دیگ بخورد!!!! سالاد بخورد !!!! مثل آدم بزرگ بنشیند سر سفره و خودش غذایش را بخورد؟؟؟؟خودش جدا غذا بخورد با خانواده هم بخورد و باز هم طلب غذا کند؟؟؟؟!!!! م...
27 آذر 1391