برای همسرم مي داني، امروز، درست امروز چند روز است كه ...، مي داني دست خودت نيست، زن كه باشي،حريص مي شوي، حسود مي شوي، به كم قانع نيستي،مي خواهي به تمامي از آن تو باشد، مي خواهي آن عطر مردانه تنها براي تو باشد، تنها تو ببويي، ديوانه ايي و تمام ديوانگي ها را از بَري، مي خواهي شهرزادي باشي تك شهريار، مي خواهي تمامي قصه ها را تنها گوش او گوش باشد. مي داني زن كه باشي بايد صبور باشي،درد بكشي، مدارا كني،بغض خفه ات كند و تو لبخند بر لب داشته باشي، بايد بغض ها را خاك كني. اما مي داني رفيق،زن كه باشي گاهي دلت مي خواهد دختركي باشي عبوس و بهانه گير، گريه كني،فرياد بزني و هر چيزي دَم دستت بود را پرت كني، اشك بريزي بي بهانه،به هر بهانه،...